خدایا ؛
نمیبینی چقدر بیتابم ؟
نمیبینی چقدر نیاز دارم مراقبم باشی ؟
نمیبینی بدون تو حالم خوب نیست ؟!
که نیستی و بی پناه ، گوشهی جهانی نشسته و از سایهها ترسیده ام ،
که نیستی و سایهها زورشان به من رسیده باز .
کجا را نگاه میکنی که جهان من اینقدر تاریک است ؟
مرا به حال خودم گذاشتی ؟
منی که به تو تکیه داده بودم !
منی که با تو حالم خوب بود ...
دوباره نگاهم کن ، دستانم را بگیر و از محاصرهی دردها بیرونم بکش ،
کمک کن دوباره قوی باشم ،
دوباره سایهها را پس بزنم و آفتاب را ببینم ،
من دلم برای نگاههای مهربان تو تنگ شده ،
نگاهم کن ...
بازدید : 1187
چهارشنبه 29 مهر 1399 زمان : 6:37